چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۱۱
در قسمتی از کتاب «چشم در چشم» که با هدف روایت سرگذشت و خاطرات ۳ تن از همسران شهدای استان قزوین تدوین و منتشر شده است، می‌خوانید: «نیم ساعتی نشسته بودند و کاملا مستاصل که چه کنند. خسرو دست‌هایش را بالا برد و گفت: یا صاحب‌الزمان (عج) من همه تلاشم این بود که جشن نامزدی‌ام در شب ولادت شما باشد، حالا خودت کاری بکن که آبروی من در خطر است ...»

برشی از کتاب «چشم در چشم» | جشن نامزدی

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب «چشم در چشم» با هدف روایت سرگذشت و خاطرات ۳ تن از همسران شهدای استان قزوین به همت بنیاد استان قزوین و به قلم حسن شکیب‌زاده تدوین و منتشر شده است.

کتاب یاد شده در یکصد و ۱۲ صفحه و با یک‌هزار و یکصد نسخه در قطع رقعی و توسط انتشارات شکیب‌زاده به چاپ رسیده است.

در کتاب «چشم در چشم» خاطرات زهرا چگینی همسر شهید علی‌کرم چگینی، منظر بهزادی همسر شهید خسرو فارسی و مرضیه گلچین همسر شهید علی سیم‌بر ثبت شده است.

انتخاب این عزیزان به دلیل ایثار و ایستادگی‌شان در برابر دشواری‌های روزگار بوده و نتایج ارزشمند و بزرگ اجتماعی و فرهنگی آن‌ها که در جدال با همه مشقت‌ها و به دوش کشیدن‌های بار زندگی در تنهایی کسب کرده‌اند که این البته حکایت همه زنان شهیدپرور سرزمین‌مان است.

اگر چه سرگذشت و ماجرای حیات و شهادت همراهان زندگی این عزیزان نیز پر از ایثار، حماسه و دانستنی‌های بسیار است، اما هدف از گفتگو‌های انجام شده در این کتاب، صرفا معرفی همسران شهدا و نقش بی‌بدیل‌شان در عرصه‌های مختلف اجتماعی قبل و بعد از شهادت همسران‌شان است.

در بخشی از خاطرات همسر شهید خسرو وفایی در کتاب «چشم در چشم» آمده است: «... روزی که قرار بود شب جشن نامزدی ما برگزار شود، مادر و خواهرم به همراه خسرو برای خرید هدایای نامزدی به قزوین رفتند.
مادرم می‌گفت: خسرو ده هزار تومان پول آورده بود و می‌گفت: هر چیزی که صلاح می‌دانید و لازم است برای دخترتان بخرید آن دوران ده هزار تومان، پول خیلی زیادی بود، چون حقوق ماهیانه یک کارگر بین ۵۰۰ و نهایتا هزار تومان بود، اما او ده هزار تومان به همراه داشت و کلی لباس، طلا، انگشتر، ساعت، شیرینی و میوه خریدند و همه وسایل را داخل یک چمدان بزرگ گذاشته و تاکسی گرفتند که به مقصد برسند.

جلوی شهربانی که رسیدند خسرو کرایه تاکسی را حساب کرده و برای ناهار پیاده شدند. سه نفری مشغول صحبت و تعارفات بودند که دیدند راننده تاکسی گاز ماشین را گرفت و رفت، کمی که تاکسی دور شد، متوجه شدند چمدان و همه وسایلی که خریده بودند، داخل صندوق عقب تاکسی جا مانده و او هم رفته است.

حسابی حال‌شان گرفته شد و نمی‌دانستند چه کار کنند، نه راننده تاکسی را می‌شناختند و نه شماره ماشین را داشتند و نه مرجعی بود که بروند و بخواهند او را پیدا کنند، از طرفی همه ده هزار تومان خسرو هم خرج شده بود و دیگر پولی نمانده بود که بخواهند دوباره وسایل مورد نظر را تهیه کنند. نیم ساعتی نشسته بودند و کاملا مستاصل که چه کنند. خسرو دست‌هایش را بالا برد و گفت: یا صاحب‌الزمان (عج) من همه تلاشم این بود که جشن نامزدی‌ام در شب ولادت شما باشد، حالا خودت کاری بکن که آبروی من در خطر است ...»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده